نسیمی از تجارب
لطفا شما هم تجارب خود را در قالب نظر برای استفاده بنویسید




ذکر روز


ذکر روزهای هفته



حدیث روز


حدیث موضوعی



شادی حلال


مهدویت امام زمان (عج) مهدویت امام زمان (عج)

 
  طنز سیاه ...

توی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد …..
یه آقای خوش تیپی هم اومد تو گفت: ابرام آقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم …..
 آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه‌هاش …..

همینجور که داشت کارشو می‌کرد رو به پیرزن کرد گفت: چی مِخی نِنه ؟
 پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: هَمينو گُوشت بده نِنه …..
 قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت: پُونصَد تُومَن فَقَط اّشغال گوشت مِشِه نِنه بدم؟
 پیرزن یه فکری کرد گفت بده نِنه!


 قصاب اشغال گوشت‌های اون جوون رو می‌کند می‌ذاشت برای پیره زن …..
 اون جوونی که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی می‌کرد گفت: اینارو واسه سگت می‌خوای مادر؟
 پیرزن نگاهی به جوون کرد گفت: سَگ؟  جوون گفت اّره …..
 سگ من این فیله‌ها رو هم با ناز می‌خوره …..

سگ شما چجوری اینا رو می‌خوره؟
 پیرزن گفت: مُخُوره دیگه نِنه …..

شیکم گشنه سَنگم مُخُوره …..
 جوون گفت نژادش چیه مادر؟ پیرزنه گفت بهش مِگن تُوله سَگِ دوپا نِنه …..

اینا رو برا بچه‌هام مي‌خام اّبگوشت بار بیذارم!
 جوونه رنگش عوض شد …..

یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت گذاشت رو اشغال گوشتای پیرزن …..
 پیرزن بهش گفت: تُو مَگه ایناره بره سَگِت نگرفته بُودی؟
 جوون گفت: چرا
 پیرزن گفت: ما غِذای سَگ نِمُخُوريم نِنه …..
 بعد
 گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و اشغال گوشتاش رو برداشت و رفت.

 

 بنی آدم اعضای یک پیکرند …….. که در آفرینش ز یک گوهرند
 چو عضوی به درد آورد روزگار…..دگر عضوها را نماند قرار
 تو کز محنت دیگران بی غمی…….. نشاید که نامت نهند آدمی
 "سعدی”

موضوعات: بدون شرح, محاسبه اعمال, داستانک, ارامش و اطمینان خاطر, استغفار, صدقه, جامعه, دنیا
[دوشنبه 1395-06-01] [ 10:12:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  بعد از تذکر، اگر به ما جواب دادند، چه کنیم؟ ...

مثلا داری امر به معروف و نهی از منکر میکنی، طرف میگه به تو مربوط نیست… میدونی باید چی بهش بگی..؟؟ -اینا سوال و جوابای آماده، حفظشون کن و تمرین شون کن.

فقط یادت باشه، ما تذکر را در حین حرکت میدیم. توقف نمیکنیم. می گیم و میریم.

این جوابها را هم، در حال عبور، با آرامش به شخص گناهکار میگیم و رد میشیم.

- آزادم –> بله؛ آزادی که گناه می کنی؛ اگر بنده خدا بودی گناه نمی کردی.

- به تو مربوط نیست –> به خدا که مربوط است، من دستور خدا را گفتم.
- شما چه کاره هستید –> دوست شما؛ مأمور خدا.
- مزاحم نشو –> توصیه به نیکی مزاحمت است؛ خیر خواهی مزاحمت است؟.
- برو به کار خودت برس –> در حال حاضر مهمترین کار من همین است؛ چون خدا امر کرده.
- به خودم مربوط می شود –> به خدامربوط نمیشود؟. اینجا محیط اجتماع است، به همه مربوط می شود.
- لازم نیست ما را امر به معروف کنید –> اما خدا لازم می داند.
- مملکت صاحب دارد –> صاحب مملکت مرا امر کرده. یا چون حساب و کتابی هست من یادآوری می کنم.

- گناه من یک مسئله شخصی است –> گناه شخصی هم مخالفت با خداست و باید ترک شود.
- دوست دارم این کار را می کنم –> اما خدا دوست ندارد شما چنین کاری را بکنید.
- قلب آدم پاک باشد این کارها مهم نیست –> آدم گنهکار قلب پاک ندارد. گناه قلب را آلوده می کند.
- نیازی به نصیحت ندارم –> کسی که خطا می کند نیازمند نصیحت است.
- دیگران بدتر از ما هستند –> این مجوز گناه شما نیست . هر کسی باید پاسخگوی عمل خود باشد.
- تعصب نداشته باش –> چرا نسبت به پروردگارم تعصب نداشته باشم.
- ما گرفتار شده ایم –> ولی همیشه امکان بازگشت وجود دارد مهم این است که زنده ای و فرصت داری.

به نقل از رویا دهقانی فیروزآبادی

موضوعات: بدون شرح, بردفرهنگی, نمونه سوال, التماس دعا, سخنی از بزرگان, یادگاری, همنشین, عبادت, کوثر بلاگ، کوثر نت, امر به معروف و نهی ازمنکر, جامعه, طلبه, دنیا
[جمعه 1395-04-25] [ 07:25:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  شبیه مادر باش ...

موضوعات: بدون شرح, ارامش و اطمینان خاطر, عبادت, حجاب, امر به معروف و نهی ازمنکر, جامعه, حضرت زهرا سلام الله علیها
[دوشنبه 1395-04-21] [ 12:01:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  تو نگاه نکن ...


توی اتوبوس پیرمرد به دختری که کنارش نشسته بود,گفت؛
دخترم,این چه حجابیه که داری ؟
همه موهات بیرونه ؟
دختر باپرویی گفت: وا.. تو نگاه نکن!
بعد از چند دقیقه پیرمرد کفشش رو درآورد.بوی جورابش در فضا پخش شد!!
دختر درحالی که بینیشو گرفته بود گفت:اه اه این چه کاریه میکتی خفمون کردی؟؟
پیر مرد با خونسردی گفت:
.
تو بو نکن!!

.

http://eslamihijab.loxblog.com/

موضوعات: بدون شرح, داستانک, حجاب, امر به معروف و نهی ازمنکر, جامعه
[شنبه 1395-04-19] [ 08:03:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  بیخبری ...

موضوعات: بدون شرح, محاسبه اعمال, شیطان, تسلیت, جامعه
 [ 12:03:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  خبر فوری ...

سلام

شدیداً به دعای خیر شما نیازمندم.

لطفاً در این ماه مبارک بخصوص شب های قدر در فکر برطرف کردن نیاز من باشید.

در صورتی که دعای شما امانت و عاریه ای است لطفاً

مشخصات آن را کامل بگویید تا در صورت دریافت، در فرصتی مناسب باز گردانده شود.

پیشاپیش از اینکه برای رفع نیاز من و سایر نیازمندان همت دارید، متشکرم


زیر سایه اقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف عاقبت بخیر باشید.

موضوعات: بدون شرح, ارامش و اطمینان خاطر, التماس دعا, ماه مبارک رمضان
[یکشنبه 1395-03-30] [ 06:30:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  چگونه با خدا حرف بزنیم یا برایش نامه بنویسیم ...

این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین‌شاه طلبه ای در مدرسه مروی تهران بود و بسیار بسیار انسان فقیری بود. شبی از شدت تهی دستی و گرفتاری به این فکر می افتد که بالاخره چه باید کرد؟ آیا به مراجع تقلید وقت روی آورم؟ یا نامه‌ای به شاه نوشته و از او کمک بخواهم؟ یا به امیر المومنین توسل جویم و از فقرم به او شکایت برم؟

سرانجام شب را تا نزدیک سپیده در فکر سپری میکند و به این نتیجه میرسد که نباید به انسانها مراجعه کنم و تنها راه این است که نامه‌ای به خدا بنویسم و خواسته های خود را بصورت کتبی از او بخواهم. به همین جهت خالصانه و در اوج اعتماد و امید به خدا، نامه‌ای به درگاه خدای متعال نوشت که نامه او در موزه گلستان تهران تحت عنوان «نامه‌ای به خدا» نگهداری می شود.
مضمون نامه:
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت جناب خدا!
سلام علیکم
اینجانب بنده شما هستم. از آنجا که شما در قرآن فرموده اید:«و ما من دایه فی الارض الا الله رزقها؛ هیچ موجود زنده‌ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده من است» من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما در روی زمین. و در جای دیگر قرآن فرموده‌اید: «ان الله لا یخلف المیعاد؛ مسلما خدا خلف وعده نمیکند»
بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم:
– خانه‌ای وسیع
– همسری زیبا و متدین
– یک خادم
– یک کالسکه و سورچی
– یک باغ
– مقداری پول برای تجارت
لطفا پس از هماهنگی به من اطلاع دهید.
مدرسه مروی – حجره شماره ۱۶ – نظرعلی طالقانی
نظر علی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر میکند که نامه را کجا بگذارم؟ میگوید مسجد خانه خداست. پس به مسجد امام در بازار تهران (مسجد شاه آن زمان) میرود و نامه را در سوراخی در دیوار مسجد قایم می‌کند و با خودش میگوید: حتما خدا پیدایش میکندو به مدرسه بازمی‌گردد.
فردای آن روز، ناصرالدین شاه با درباری‌ها میخواستند به شکار بروند. کاروان او از جلوی مسجد میگذشت.
ناگهان به اذن خداوند، باد تندی شروع به وزیدن میکند و نامه نظرعلی را روی پای ناصر الدین‌شاه می‌اندازد. ناصرالدین شاه نامه را میخواند و شکار را کنسل کرده دستور میدهد کاروان به کاخ برگردد. او یک پیک به مدرسه مروی می‌فرستد و نظرعلی را به کاخ فرا‌می‌خواند.

وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند، دستور میدهد همه وزرایش جمع شوند و می‌گوید: «نامه‌ای را برای خدا نوشته بودند، ایشان به ما حواله فرمودند. پس ما هم باید انجامش دهیم»
و دستور میدهد همه خواسته ‌های نظرعلی یک به یک اجرا شود.

موضوعات: بدون شرح, محاسبه اعمال, داستانک, ارامش و اطمینان خاطر, خدا, یادگاری, امر به معروف و نهی ازمنکر, طلبه
[شنبه 1395-03-29] [ 08:25:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  لم تقولون ما لاتعملون! ...

تو جلسه روضه خانومها، خانم روضه خون رو به بقیه کرد و گفت:
به شوهراتون حق ازدواج مجدد بدین تا به گناه آلوده نشن…!

همین نصیحت کافی بود که یه خانومی بلند بشه و بره در گوش خانم جلسه ای بگه: خدا اموات شما رو بیامرزه که با این حرفت راحتم کردی، مونده بودم چجوری بهتون بگم..من زن دوم شوهرتون هستم

خانم جلسه ای از حال رفت و بیهوش شد..
خلاصه با کلی آب پاشیدن رو صورتش و ماساژ قلبی به هوش اومد..

خانومه بهش گفت اگر خودت به حرفات پایبند نیستی الکی مردم رو نصیحت نکن..من خودم شوهر دارم فقط میخواستم ببینم خودت به حرفهایی که میزنی ایمان داری و عمل میکنی یا نه؟

موضوعات: بدون شرح, محاسبه اعمال, داستانک, قرآن, امر به معروف و نهی ازمنکر, سخنرانی
[پنجشنبه 1395-03-20] [ 06:24:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت