|
|
|
کد38 |
... |
نمایش میدانی کد 38 توسط پایگاه بقیةالله تهیه شده که در دهکده مقاومت واقع در جنب پارک کوهستان تفت برگزار میشود. این نمایشهر شب تا مراسم اختتامیه در پنج شنبه انجام میشود.
موضوعات: بدون شرح, امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف, رهبرم سید علی خامنهای, کربلا, شهید, صبر, اطاعت, یزد, تفت, یادگاری, امام خمینی رحمة الله علیه, جامعه, ما حاضریم, ولایت, فضاسازی, حضرت زینب سلام الله علیها, کارفرهنگی, مدافعان اسلام, دفاع مقدس
[ 09:32:00 ق.ظ ]
لینک ثابت
|
|
یادواره شهدا |
... |
یادواره شهدای دفاع مقدس شهرستان تفت با حضور جمع کثیری از مردم شهید پرور شهرستان شب گذشته در حسینیه امام خمینی به بهترین شکل برگزار شد.
موضوعات: شهید, یزد, تفت, تشکر, جامعه, فضاسازی
[جمعه 1395-07-02] [ 09:36:00 ق.ظ ]
لینک ثابت
|
|
غيرت شوهرش كجا رفته؟ |
... |
از دوستان و آشنايان شهيد ابراهيم امير عباسي مي گويد: «پسرم الان 28 سالش هست. آن روز كه با هم ابراهيم را ديديم، سال 1361 بود و پسرم هفت سال داشت. سوار ماشين بوديم كه من ابراهيم را در پياده رو ديدم. آخرين باري كه ديده بودمش بود. شنيده بودم ازدواج كرده است. سريع از ماشين پياده شديم. رفتم جلو و خيلي گرم شروع به احوال پرسي كردم. پسرم هم با ابراهيم دست داد و حالش را پرسيد. چند جمله اي بيشتر ردوبدل نكرده بوديم كه يك دفعه ديدم صورت ابراهيم سرخ شد. انگار از چيزي ناراحت شده باشد، رويش را برگرداند به طرفي ديگر. برگشتم يك نگاهي انداختم، ديدم زني بدحجاب و لاابالي، با سر و وضع ناجوري جلوي يك كيوسك تلفن ايستاده است. صداي ابراهيم مرا به خود آورد. داشت با ناراحتي مي گفت: «غيرت شوهرش كجا رفته؟ غيرت پدرش كجاست؟ غيرت برادرش كجا؟» بعد هم رو كرد به آسمان و با حال عجيبي گفت: «خدايا ! تو شاهد باش كه ما حاضر نيستيم چنين صحنه هايي را در اين مملكت ببينيم. مبادا به خاطر اينها به ما هم غضب كني و بلا بفرستي روي سرمان». [حالا] 21 سال از آن روز مي گذرد. پسر من هنوز جمله به جمله آن حرف ها را به خاطر دارد و هنوز هم تحت تأثير همان يك برخورد با ابراهيم است».
منبع: كليد فتح بستان، سعيد عاكف، ص 24.
به نقل از http://sepahanshahr.kowsarblog.ir/
موضوعات: شهید, حجاب, امر به معروف و نهی ازمنکر, جامعه
[دوشنبه 1395-04-21] [ 12:17:00 ب.ظ ]
لینک ثابت
|
|
ایده ای قابل توجه برای امر به معروف و نهی از منکر |
... |
یه موتور گازی داشت که هرروز صبح و عصر سوارش میشد و باش میومد مدرسه و برمیگشت . یه روز عصر … که پشت همین موتور نشسته بود و میرفت رسید به چراغ قرمز . ترمز زد و ایستاد !! یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد : الله اکبر و الله اکــــبر … نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب . اشهد ان لا اله الا الله … هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید و متلک مینداخت و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد که این مجید چش شُدِه!؟ قاطی کرده چرا!! خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن . آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید ؟ چطور شد یهو ؟ حالتون خوب بود که ! مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت : “مگه متوجه نشدید ؟ پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن . من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه . به خودم گفتم چکار کنم؟ که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه . دیدم این بهترین کاره !” همین خاطرات شهید مجید زین الدین
موضوعات: محاسبه اعمال, داستانک, سخنی از بزرگان, شهید, گناه, امر به معروف و نهی ازمنکر, شهید مجید زین الدین, شب عروسی
[پنجشنبه 1395-03-13] [ 11:35:00 ق.ظ ]
لینک ثابت
|
|