کجایند مردان بی ادعا؟ | ... | |
[سه شنبه 1394-12-11] [ 02:42:00 ب.ظ ]
لینک ثابت اوج روزهايي بود كه وقتي اسم كسي را صدا مي زدند به جاي گفتن كلمه «من» جواب مي داد:«الله» مي پرسيدي:«حالت چطوره؟» از ترس اين كه ريا نشود مي گفت:« الحمدالله». روزهايي بود كه فرمانده را نمي شد از نيروي عادي تشخيص داد. در آن روزگار، هر وقت افراد مرخصي مي رفتند حامل پيام و سلام دوستان و همشهريان خود بودند، بعضي به كنايه مي گفتند:«سلام مرا به فلاني برسان، البته نگو چه كسي سلام داده، ريا مي شود! اگر اصرار كرد، بگو عبدالعاصي!» 1395/01/24 @ 16:27 باغ بسیار زیبایی بود .نهرها از اطرافش جاری بود.حاجی روی چمنها نشسته بود پایش را روی پای دیگرش انداخته بود.لباس فرم سپاه بر تنش بود.جلو رفتم و روبوسی کردم.گفتم حاج احمد کجایی؟خبری از شما نیست؟گفت:دیگه تموم شد.با تعجب پرسیدم شما آزاد شدید؟!گفت: آزاد آزاد شدم.او مکرر میگفت آزاد شدم.توی همین صحبتها بود که از خواب پریدم.من مطمئنم که او از قفس دنیا آزاد شده. نقل از دوستان شهید 1394/12/23 @ 18:44 دل تنگ شهیدانم 1394/12/13 @ 07:41
|